سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا

بسم الله ...

دیروز که به گلزار شهدا رفته بودم روی گلزار شهدا جعبه ای نظرم رو به خودش جلب کرد .

روش نوشته شده بود : دلنوشته ای به شهیدان .

رفتم تو قسمت مزار شهدای گمنام ? یه گوشه ای نشستم و خیره شدم بهشون .

یعنی چی ؟

دلنوشته ای به شهیدان . مگه اونها خودشون نمی دونن ما چی می خوایم .

مگه نمی دونن برای چی می ریم پیششون . دیگه چه نیازی هست که من براشون دلنوشته بنویسم .

توی این فکرها بودم که یاد این جمله افتادم که خدا گفته : من می دونم که بنده هام چی می خوان ? اما دوست دارم که اونها خواسته هاشون رو به زبون

بیارن ? من دوست دارم صداشون رو بشنوم .

خواستم شروع کنم به نوشتن اما بازم رفتم تو فکر ? حالا چی ....

حالا که قرار بود بنویسم هیچی به ذهنم نمی اومد .

تا وقتی که قرار به گفتن بود همه چی داشتم اما حالا که باید می نوشتم هیچی به ذهنم نمی اومد .

ذهنم کاملا خالی شده بود .

اما بالاخره خواستم از یه جایی شروع کنم .

شروع کردم و نوشتم ...

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام رفیقم ....

سلام لاله خونینم....

 سلام همراه من در سخت ترین شرایط زندگی....

 سلام یاور امام زمانم ....

سلام شهیدم ...

قراره باهات روی کاغذ حرف بزنم . خیلی حرف داشتم اما ذهنم یه دفعه خالی شد . انگار هیچی ندارم برات بگم .

الان اینجام کنار شما ? کنار تربت پاک شما ? شما شهدای گمنام ....

گمنامید اما از همه مشهورتر ...

این روزا دل همه خونه ? دل آقام ? دل رهبر ? دل شما ? دل مردم و دل من ...

تو دلم خیلی چیزاست که به کسی نمی تونم بگم جز به شما .

آی شهدا ....

تا کی این همه نامردمی ها ...

پس کی آقامون میاد .

اون آقایی که این روزا از همه مظلومتره . حتی از جد بزرگوارشون مولا علی (ع).

شما دعا کنید ....

دعا کنید برا ظهور آقام ...

دعا کنید برا دل آقام برا دل من برا دل ....

برام دعا کنید...

 می گن به هرکی بگی التماس دعا یه دینی میشه به گردنش و باید برات دعا کنه .

پس شما هم برام دعا کنید.

برا همه دعا کنید .

دعا کنید که شرمنده نشم ...

شرمنده خدا ،شرمنده آقام ، شرمنده رهبر ، شرمنده شما و شرمنده دلم ...

آی شهدا التماس دعا ...




      

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به

تنش بود .

چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم ،

دیدم یک نگین عقیق است که انگار روش جمله ای حک شده .

خاک و گل ها رو پاک کردم ....

دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم ...

روی عقیق نوشته بود :

"به یاد شهدای گمنام"

شهدامون رو یاد کنیم با ذکر صلوات




      
بسم الله ... 

به آسمان می نگرم ...

خالی تر از همیشه است .

دیگر ستارگانش برایم جلوه ای ندارد و سوسوی آنها دلم را سرشار از شور و شعف نمی کند.

آسمانی غم گرفته ، آسمانی پر از هیچ ...

اما نه ... شهابی ...

شهابی زیبا در حال عبور است .

اما نه .... عبور نمی کند انگار قصد عبور ندارد .

نور درخشانش دلم را روشن کرده .

گویی به من لبخند می زند .

این شهاب تویی ....

تویی که در آسمان زندگی ام درخشیدی و جاودانه ماندی و روشن بخش زندگی ام شدی .

و من ...

به تو می اندیشم .

به تو ای بهتر از جانم ، به تو ای رفیق تنهایی ام ، به تو ای همدم شبهای تارم ...

به تو ...

به تو ای شهید

و تو را ....

تو را ای شهید با تمام وجود دوست می دارم .




      

بلـه چـه لـذتی دارد ایـن حجـاب ...
ارزشـی که خـدا بـرای تـو قـائـل شـد
و تـو نـامـوس خـدایی ...
جـواهـری در پشـت قـابی شـیشه ای
و چقـدر دوسـتت دارد او






      
   1   2      >



+