سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا

خاطره من...

اولین باری که رفتم جنوب...

 

اولش نمی رفتم بدم می امد(راستش رو بگم گریه کردم گفتم نمیام(اون موقع بچه بودم))

اما به زور رفتم...رفتم آدم شدم...

اصلا فکرش هم نمی کردم اینقدر عوض بشم...اما شدم...

حالا هر سال عید بال در میارم و می خوام جلو تر از همه برم...جالب بود

دلم خیلی برا دوکوهه تنگ شده




      

سلام بر شهدا...

شهدایی که ما به آنها مدیونیم...

شهدایی که رفتند و جنگ را به نسل بعد (ما)سپردنند...

و ما چگونه از حقمان کوتاه بیاییم؟

خواستم بگویم راهتان ادامه دارند...

 

 

 

صدایـ بارانــ




      

یک گل با اینکه عمر کوتاهی دارد اما همه دوستش دارند و از دیدن آن لذت می برند،

سعی کنیم ما هم در زندگیمان بهترین کارها را انجام دهیم ،تا همه ما را دوست داشته باشند...

 

 

 


صدایــ بارانــ




      

یا حسین (ع)

چای روضه ارباب زمین گیرم کرد...




      
شیخ رجبعلی خیاط می گوید :در نیمه شبی سرد و زمستانی در حالیکه برف بشدت می بارید و تمام کوچه ها و خیابانها را سفید پوش کرده بود از ابتدای ُکوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سربه دیوار گذاشته وروی سرش برف نشسته است! 
با خود گفتم شاید معتادی یا دوره گردی است که سنگ کوب کرده !جلو رفتم دیدم او یک جوان است! 
او را تکانی دادم بلافاصله نگاهم کرد و گفت: چه می کنی؟! 
گفتم جوان مثل اینکه متوجه نیستی برف! برف! 
روی سرت برف نشسته! 
ظاهرا مدتهاست اینجایی! 
مریض میشوی ,خدای نکرده میمیری! اینجا چه میکنی؟! 
جوان که گویی صدای منو نشنیده بود با سرش اشاره ای به روبه رو کرد! 
دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! 
فهمیدم عاشق شده! 
نشستم وبا تمام وجود گریستم! 
جوان تعجب کرد و کنارم نشست وگفت: تو را چه می شود پیرمرد؟! آیا تو هم عاشق شده ای؟! 
گفتم: قبل از اینکه تو را ببینم فکر می کردم عاشق هستم! عاشق (مهدی فاطمه) ولی اکنون که تو را دیدم که چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بی خود شده ای ,فهمیدم من عاشق نیستم! و ادعایی بیش نبوده! مگر عاشق می تواند لحظه ای به یاد معبودش نباشد؟!




      
ببینید مثل روز روشنه که حکومتی بود! راهپیمایی 22 بهمن رو عرض می‌کنم. دلشان خوش است که ریخته‌اند توی خیابان و زده اند دهان و دندان استکبار را خرد خاکشیر کرده‌اند. گیریم که ریخته باشید و دهان آن بدبخت هم شده باشد! آخر راهپیمایی حکومتی افتخار دارد، بالیدن دارد؟ زرشک!
 
شاید فکر کنید که مگر می‌شود؟ شاید بپرسید مگر می‌شود اینهمه آدم بریزند توی خیابان و این حکومتی باشد؟ خب اگرچه ندانستن عیب نیست اما این سوال نشانه دل شاد و فرخنده و خجسته‌تان است دیگر؛ وگرنه در مملکتی که همه چیزش حکومتی است، مگر می‌شود راهپیمایی‌اش حکومتی نباشد؟ ببینید! مگر مسیرهای راهپیمایی را حکومت مشخص نکرده است؟ مگر برای رفت و آمد خلق الله اتوبوسهای شرکت واحد را هماهنگ نکرده است؟ مگر از میدان آزادی به هشت جهت بلندگو نکشیده است؟ خب اینها یعنی اینکه راهپیمایی حکومتی است دیگر. اما برای اینکه دلتان قرص شود چند نمونه از حکومتی بودن بقیه اتفاقات در کشور را خدمتتان عرض میکنم که دیگر مطمئن شوید بهروز سوراسرافیل و ممد نوری‌زاد و پونه قدوسی خدا بیامرز حرف مفت نمی‌زنند!
 
همین بازی استقلال و پرسپولیس! از بیخ حکومتی است. جایش را که حکومت تعیین می‌کند، مثلا میگوید استادیوم آزادی. زمانش را هم که حکومت تعیین می‌کند. حتی داورش را هم حکومت تعیین می‌کند! بعد هم برای آمدن مردم به استادیوم اتوبوس می‌گذارد و مردم هم هرچقدر میزنند شیشه اتوبوسها را می‌شکنند و صندلی‌هایش را از جا در می‌آورند، حکومت از رو نمی‌رود و باز برای بازی بعد اتوبوس می‌فرستد؛ انقدر که این حکومت پرروست!
 
اصلاً چرا آب زرشک فروشی‌ها را نمی‌گویید؟ الان شما بخواهید بروید سر خیابان فردوسی و دو لیوان آب زرشک بخرید، حکومت برایتان اتوبوس گذاشته است! یعنی از هر نقطه شهر یکی دو خط اتوبوس گذاشته تا بروید سر خیابان فردوسی و حتی آب زرشک خوردنتان هم حکومتی باشد! یعنی ملت نمی‌توانند یک لیوان آب زرشک غیر حکومتی بخورند در این مملکت... ای خدا تا کی می‌خواهی این رنج و عذاب ما قوم آریایی را ببینین و سکوت کنی؟!!
 
اصلاً آب زرشک را هم بگذاریم کنار. همین مدرسه رفتن. جایش را حکومت مشخص کرده است. زمانش را هم که حکومت مشخص کرده است. معلمش را هم که حکومت مشخص کرده است. به اقصی نقاط حیاط و راهروها هم که بلندگو کشیده! تازه باز هم حکومت آمده اتوبوس و مینی‌بوس گذاشته تا بچه‌ها را ببرد مدرسه بعد فکر کرده اسمش را بگذارد سرویس ما خر می‌شویم؛ آره جون خودت! آقا جان شاید من دوست دارم بچه‌ام ساعت  9 شب تا دوی نصفه شب شب برود در باشگاه بدنسازی و اسی کچل به او دیفرانسیل درس بدهد، اصلا دوست دارم بجای با سرویس رفتن، سینه خیز برود آنجا! چرا نمی‌گذارید؟
 
دیدید؟ دیدید چطور در این مملکت همه چیز حکومتی است؟ پس حالا که دیدید دیگر مطمئن باشید که راهپیمایی 22 بهمن هم حکومتی بود. من می‌رم بخوابم!



      




      

سید علی لب ترکند

جان را فدایش می کنم




      

**نوبت بهار**




      

طنز/ یک «روح» سرگردان در ژنو

گروه طنز رجانیوز - رضا عیوضی: همانطور که قبلا هم گفته بودیم، افرادی که در توهم به سر می‌برند انسان‌های عجیبی هستند، آن‌ها اغلب دارای علوم غریبه ازجمله علم غیب هم هستند.

بنده همین چند روز پیش نزد یکی از همین متوهمین بودم که چیزهایی را برای من از یک "روح" سرگردان فاش کرد. او اگرچه از من خواست که نامش فاش نشود اما به من این اجازه را داد که چیزهایی از این روح را هم برای شما فاش کنم. او گفت که همین چند روز پیش بصورت اتفاقی در جریان خوابی که یکی از مذاکره کنندگان ارشد دیده قرار گرفته است. او گفت که آن مذاکره کننده که بر اثر خستگی ناشی از پیاده‌روی‌های زیاد در خواب عمیقی فرو رفته بود، خواب یک روح سرگردان و خشمگین را دیده...

و جریان گفتگوی آن روح با مذاکره کننده ارشد را برای من این‌چنین فاش کرد:

 

مذاکره کننده ارشد: آه... وای... آه... نه... نه... این یه کابوسه... وای...

روح: یووووو... هووووو... هووووو...

مذاکره کننده ارشد: نه... نیا نزدیک... همون عقب بمون.

روح: باید تمومش کنی!

مذاکره کننده ارشد: تو کی هستی؟ چیو تموم کنم؟ از جون من چی می‌‌خوایی؟

روح: تو باعث این شدی! خشششششش(صدای رعد و برق)

مذاکره کننده ارشد: باعث چی؟

روح: خوووووب نگاه کن! تمان تنم زخمی و خونیه... دیگه یه جای سالم توی بدنم نمونده، روزی نیست که بهم تعرض نشه و مورد آزار و اذیت قرار نگیرم، تا یه جای تنم میاد خوب بشه سریع اون قسمتو دوباره مورد تعرض قرار می‌دن، اصلا نگاه کن به سرم! من کلی مو داشتم، جدیدا همش ریخته... .

مذاکره کننده ارشد: ببین! با کی کار داری عمو؟ من فکر کنم تو اشتباه اومدی اینجا، باید بری اتاق بغل!

روح: عه؟ مگه تو ظریف نیستی؟

مذاکره کننده ارشد: نه بابا! من یکی دیگه‌ام!

روح: عه!؟ آقا شرمنده بخدا حلال کنید. به من گفتن مسئول این نابسامانی‌ها شمایید!

مذاکره کننده ارشد: نه من نیستم اشتباه اومدی!

روح: پس جواد کجاست؟ نکنه اینیه که رو اون یکی تخت خوابیده؟ الان می‌رم تو خوابش!

مذاکره کننده ارشد: آره... اِم‌م‌م... یعنی نه... ببین! صبر کن یه لحظه!

روح: چیه چرا اینقدر مِن مِن می‌کنی؟ خب بگو دیگه جواد کجاست؟

مذاکره کننده ارشد: ببین به کسی نگیا! برو طبقه پایین سالن سمت راست درِ سوم از بغل!

روح: دمت گرم داداش! ایشالا جبران کنیم!

مذاکره کننده ارشد: سلامت باشی. راستی نگفتی اسمت چیه؟

روح: من "روح توافقات" هستم!

مذاکره کننده ارشد: جدا؟ پس واسه همینه که یه جای سالم نداری؟

روح: آره دیگه! من باید برم خیلی کار دارم. تا این خارجیا از خواب بلند نشدن و دوباره به من تعرض نکردن باید برم توی خواب مذاکره کننده‌های خودمون یه توصیه‌هایی بکنم بهشون و بگم که از این به بعد هروقت خواستن توافق بکنن خداوکیلی روح توافقات رو هم درنظر بگیرن... . من رفتم... .

*

مذاکره کننده ارشد: ... جواد! جواد پاشو!

جواد: ها؟ چیه عباس؟

مذاکره کننده ارشد: من خواب بد دیدم!

جواد: ها؟ چی دیدی؟

مذاکره کننده ارشد: روح توافق ژنو اومده بود دنبالت می‌گشت ولی اشتباهی اومده بود توی خواب من.

جواد: منو لو دادی؟

مذاکره کننده ارشد: نه بابا! آدرس اتاق کری‌اینا رو دادم بهش... .

جواد: خخخخخ دمت گرم. حالا فردا به روشون نیاریا، مخالف اصول دیپلماتیکه!

مذاکره کننده ارشد: باشه ولی یادت باشه فردا صبح موقع قدم‌زدن یه عکس از کری بگیرم قیافش دیدنیه... .

جواد: الان برای ما مهم متن توافقاته که خب خداروشکر فعلا به خواب هیچکس نیومده. برو بخواب فردا باید کلی به تیکه‌های مسخره کری‌اینا بخندیم.

 

منبع:سایت رجا




      
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >



+